دیوان شمس/به حسن تو نباشد یار دیگر
ظاهر
به حسن تو نباشد یار دیگر | درآ ای ماه خوبان بار دیگر | |||||
مرا غیر تماشای جمالت | مبادا در دو عالم کار دیگر | |||||
بدزدیدی ز حسن تو یکی چیز | اگر بودی چو تو عیار دیگر | |||||
چو خورشید جمالت روی بنمود | ز هر ذره شنو اقرار دیگر | |||||
زهی دریا که آگندی ز گوهر | که هر قطره نمود انبار دیگر | |||||
به یک خانه دو بیمارند و عاشق | منم بیمار و دل بیمار دیگر | |||||
خدایا هر دو را تیمار کردی | ولیکن ماند آن تیمار دیگر | |||||
چه داند جان منکر این سخن را | که او را نیست آن دیدار دیگر | |||||
که منکر گفت سنایی خود همینست | سنایی گفت نی خروار دیگر | |||||
بدان خروار تو خروار منگر | گشا دو چشم عیسی وار دیگر |