دیوان شمس/به جان پاک تو ای معدن سخا و وفا
ظاهر
به جان پاک تو ای معدن سخا و وفا | که صبر نیست مرا بیتو ای عزیز بیا | |||||
چه جای صبر که گر کوه قاف بود این صبر | ز آفتاب جدایی چو برف گشت فنا | |||||
ز دور آدم تا دور اعور دجال | چو جان بنده نبودست جان سپرده تو را | |||||
تو خواه باور کن یا بگو که نیست چنین | وفای عشق تو دارم به جان پاک وفا | |||||
ملامتم مکنید ار دراز میگویم | بود که کشف شود حال بنده پیش شما | |||||
که آتشیست که دیگ مرا همیجوشد | کز او شکاف کند گر رسد به سقف سما | |||||
اگر چه سقف سما ز آفتاب و آتش او | خلل نکرد و نگشت از تفش سیه سیما | |||||
روان شدست یکی جوی خون ز هستی من | خبر ندارم من کز کجاست تا به کجا | |||||
به جو چه گویم کای جو مرو چه جنگ کنم | برو بگو تو به دریا مجوش ای دریا | |||||
به حق آن لب شیرین که میدمی در من | که اختیار ندارد به ناله این سرنا | |||||
خموش باش و مزن آتش اندر این بیشه | نمیشکیبی مینال پیش او تنها |