دیوان شمس/به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام
ظاهر
به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام | که عزم صد سفرستم ز روم تا سوی شام | |||||
نمیخورم به حلال و حرام من سوگند | به جان عشق که بالاست از حلال و حرام | |||||
به جان عشق که از جان جان لطیفتر است | که عاشقان را عشق است هم شراب و طعام | |||||
فتاده ولوله در شهر از ضمیر حسود | که بازگشت فلان کس ز دوست دشمن کام | |||||
نه عشق آتش و جان من است سامندر | نه عشق کوره و نقد من است زر تمام | |||||
نه عشق ساقی و مخمور اوست جان شب و روز | نه آن شراب ازل را شدهست جسمم جان | |||||
نهاده بر کف جامی بر من آمد عشق | که ای هزار چو من عشق را غلام غلام | |||||
هزار رمز به هم گفته جان من با عشق | در آن رموز نگنجیده نظم حرف و کلام | |||||
بیار باده خامی که خالی است وطن | که عاشق زر پخته ز عشق باشد خام | |||||
ورای وهم حریفی کنیم خوش با عشق | نه عقل گنجد آن جا نه زحمت اجسام | |||||
چو گم کنیم من و عشق خویشتن در می | بیاید آن شه تبریز شمس دین که سلام |