دیوان شمس/به جان تو که مرو از میان کار مخسب
ظاهر
به جان تو که مرو از میان کار مخسب | ز عمر یک شب کم گیر و زنده دار مخسب | |||||
هزار شب تو برای هوای خود خفتی | یکی شبی چه شود از برای یار مخسب | |||||
برای یار لطیفی که شب نمیخسبد | موافقت کن و دل را بدو سپار مخسب | |||||
بترس از آن شب رنجوریی که تو تا روز | فغان و یارب و یارب کنی به زار مخسب | |||||
شبی که مرگ بیاید قنق کرک گوید | به حق تلخی آن شب که ره سپار مخسب | |||||
از آن زلازل هیبت که سنگ آب شود | اگر تو سنگ نهای آن به یاد آر مخسب | |||||
اگر چه زنگی شب سخت ساقی چستست | مگیر جام وی و ترس از آن خمار مخسب | |||||
خدای گفت که شب دوستان نمیخسبند | اگر خجل شدهای زین و شرمسار مخسب | |||||
بترس از آن شب سخت عظیم بیزنهار | ذخیره ساز شبی را و زینهار مخسب | |||||
شنیدهای که مهان کامها به شب یابند | برای عشق شهنشاه کامیار مخسب | |||||
چو مغز خشک شود تازه مغزیت بخشد | که جمله مغز شوی ای امیدوار مخسب | |||||
هزار بارت گفتم خموش و سودت نیست | یکی بیار و عوض گیر صد هزار مخسب |