دیوان شمس/به جان تو پس گردن نخاری
ظاهر
به جان تو پس گردن نخاری | نگویی میروم عذری نیاری | |||||
بسازی با دو سه مسکین بیدل | اگر چه بیدلان بسیار داری | |||||
نگویی کار دارم در پی کار | چه باشی بسته تو خاوندگاری | |||||
تو گویی میروم رنجور دارم | نه رنجوران ما را میگذاری | |||||
ز ما رنجورتر آخر کی باشد | که در چشمت نیاییم از نزاری | |||||
خوری سوگند که فردا بیایم | چه دامن گیردت سوگند خواری | |||||
تو با سوگند کاری پختهای سر | که بر اسرار پنهانی سواری | |||||
تو ماهی ما شبیم از ما بمگریز | که بیمه شب بود دلگیر و تاری | |||||
تو آبی ما مثال کشت تشنه | مگرد از ما که آب خوشگواری | |||||
بپاش ای جان درویشان صادق | چه باشد گر چنین تخمی بکاری | |||||
چه درویشان که هر یک گنج ملکند | که شاهان راست ز ایشان شرمساری | |||||
به تو درویش و با غیر تو سلطان | ز تو دارند تاج شهریاری | |||||
که مه درویش باشد پیش خورشید | کند بر اختران مه شهسواری | |||||
منم نای تو معذورم در این بانگ | که بر من هر دمی دم میگماری | |||||
همه دمهای این عالم شمردهست | تو ای دم چه دمی که بیشماری |