دیوان شمس/بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد
ظاهر
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد | نگار آمد نگار آمد نگار خوش عِذار آمد | |||||
صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد | خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد | |||||
صفا آمد صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد | شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد | |||||
حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان | طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد | |||||
سماع آمد سماع آمد سماع بیصداع آمد | وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد | |||||
ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد | شقایقها و ریحانها و لاله خوش عذار آمد | |||||
کسی آمد کسی آمد که ناکس زو کسی گردد | مهی آمد مهی آمد که دفع هر غبار آمد | |||||
دلی آمد دلی آمد که دلها را بخنداند | میی آمد میی آمد که دفع هر خمار آمد | |||||
کفی آمد کفی آمد که دریا در از او یابد | شهی آمد شهی آمد که جان هر دیار آمد | |||||
کجا آمد کجا آمد کز این جا خود نرفتست او | ولیکن چشم گه آگاه و گه بیاعتبار آمد | |||||
ببندم چشم و گویم شد گشایم گویم او آمد | و او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمد | |||||
کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آید | رها کن حرف بشمرده که حرف بیشمار آمد |