دیوان شمس/بلندتر شدهست آفتاب انسانی
ظاهر
بلندتر شدهست آفتاب انسانی | زهی حلاوت و مستی و عشق و آسانی | |||||
جهان ز نور تو ناچیز شد چه چیزی تو | طلسم دلبریی یا تو گنج جانانی | |||||
زهی قلم که تو را نقش کرد در صورت | که نامه همه را نانبشته میخوانی | |||||
برون بری تو ز خرگاه شش جهت جان را | چو جان نماند بر جاش عشق بنشانی | |||||
دلا چو باز شهنشاه صید کرد تو را | تو ترجمانبگ سر زبان مرغانی | |||||
چه ترجمان که کنون بس بلند سیمرغی | که آفت نظر جان صد سلیمانی | |||||
درید چارق ایمان و کفر در طلبت | هزارساله از آن سوی کفر و ایمانی | |||||
به هر سحر که درخشی خروس جان گوید | بیا که جان و جهانی برو که سلطانی | |||||
چو روح من بفزودهست شمس تبریزی | به سوی او برم از باغ روح ریحانی |