دیوان شمس/بشنیده بدم که جان جانی
ظاهر
بشنیده بدم که جان جانی | آنی و هزار همچنانی | |||||
از خلق نشان تو شنیدم | کفو تو نبود آن نشانی | |||||
الحمد شدم ز حمد گفتن | تا بوک بدان لبم بخوانی | |||||
جان دید کسی بدین لطیفی | کس دید روان بدین روانی | |||||
ای قوت قلوب همچو معنی | وی صورت تو به از معانی | |||||
ای گشته ز لامکان حقایق | از لذت کان تو مکانی | |||||
ای شاه و وزیر را سعادت | وی عالم پیر را جوانی | |||||
آن جان که از این جهان جهان بود | کردیش تو باز این جهانی | |||||
جانی چو تو باشد این جهان را | باقی بود این جهان فانی | |||||
جان چرب زبان توست اما | نبود به لسان تو لسانی |