دیوان شمس/بس که میانگیخت آن مه شور و شر
ظاهر
بس که میانگیخت آن مه شور و شر | بس که میکرد او جهان زیر و زبر | |||||
مر زبان را طاقت شرحش نماند | خیره گشته همچنین میکرد سر | |||||
ای بسا سر همچنین جنبان شده | با دهان خشک و با چشمان تر | |||||
در دو چشمش بین خیال یار ما | رقص رقصان در سواد آن بصر | |||||
من به سر گویم حدیثش بعد از این | من زبان بستم ز گفتن ای پسر | |||||
پیش او رو ای نسیم نرم رو | پیش او بنشین به رویش درنگر | |||||
تیز تیزش بنگر ای باد صبا | چشم و دل را پر کن از خوبی و فر | |||||
ور ببینی یار ما را روترش | پردهای باشد ز غیرت در نظر | |||||
مو نباشد عکس مو باشد در آب | صورتی باشد ترش اندر شکر | |||||
توبه کردم از سخن این باز چیست | توبه نبود عاشقانش را مگر | |||||
توبه شیشه عشق او چون گازرست | پیش گازر چیست کار شیشه گر | |||||
بشکنم شیشه بریزم زیر پای | تا خلد در پای مرد بیخبر | |||||
شحنه یار ماست هر کو خسته شد | گو مرا بسته به پیش شحنه بر | |||||
شحنه را چاه زنخ زندان ماست | تا نهم زنجیر زلفش پای بر | |||||
بند و زندان خوش ای زنده دلان | خوش مرا عیشیست آن جا معتبر | |||||
گر چه میکاهم چو ماه از عشق او | گر چه میگردم چه گردون بر قمر | |||||
بعد من صد سال دیگر این غزل | چون جمال یوسفی باشد سمر | |||||
زانک دل هرگز نپوسد زیر خاک | این ز دل گفتم نگفتم از جگر | |||||
من چو داوودم شما مرغان پاک | وین غزلها چون زبور مستطر | |||||
ای خدایا پر این مرغان مریز | چون به داوودند از جان یارگر | |||||
ای خدایا دست بر لب مینهم | تا نگویم زان چه گشتم مستتر |