دیوان شمس/بر ملک نیست نهان حال دل و نیک و بدش
ظاهر
بر ملک نیست نهان حال دل و نیک و بدش | نفس اگر سر بکشد گوش کشان میکشدش | |||||
جان دل اصل دل و اصل دلت فصل دلست | وگرش او ندهد جان ز کی باشد مددش | |||||
دل ز دردش چه خوشیها و طربها دارد | تو مگیر آن کرم وان دهش بیعددش | |||||
ملک الموت برید از دلم آن روز طمع | که مشرف شدم از طوق حیات ابدش | |||||
برد سود دو جهان و آنچ نیاید به زبان | کاروانی که غم عشق خدا راه زدش | |||||
سوسن استایش او کرد کز او یافت زبان | سرو آزادی او کرد که بخشید قدش | |||||
بلبل آن را بستاید که زبانش آموخت | گل از او جامه دراند که برافروخت خدش | |||||
کیست کو دانه اومید در این خاک بکاشت | که بهار کرمش بازنبخشید صدش | |||||
میوه تلخ و ترش خام طمع بود ولی | آفتاب کرم تو به کرم میپزدش | |||||
آفتاب از پی آن سجده که هر شام کند | چه زیان کرد از آن شاه که جان شد جسدش | |||||
همه شب سجده کنان میرود و وقت سحر | روش بخشد که بمیرد مه چرخ از حسدش | |||||
هر که امروز کند شهوت خود را در گور | هر یکی حور شود مونس گور و الحدش | |||||
هر کی او اسب دواند به سوی گمراهی | کند آن اسب لگدکوب نکال از لگدش | |||||
بهل ابتر تو غزل را به ازل حیران باش | که تمامش کند و شرح دهد هم صمدش |