دیوان شمس/بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد
ظاهر
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد | خوشتر از جان چه بود از سر آن برخیزد | |||||
بر حصار فلک ار خوبی تو حمله برد | از مقیمان فلک بانگ امان برخیزد | |||||
بگذر از باغ جهان یک سحر ای رشک بهار | تا ز گلزار و چمن رسم خزان برخیزد | |||||
پشت افلاک خمیدست از این بار گران | ای سبک روح ز تو بار گران برخیزد | |||||
من چو از تیر توام بال و پری بخش مرا | خوش پرد تیر زمانی که کمان برخیزد | |||||
رمه خفتست همیگردد گرگ از چپ و راست | سگ ما بانگ برآرد که شبان برخیزد | |||||
من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم | چون عیان جلوه کند چهره گمان برخیزد | |||||
هین خمش دل پنهانست کجا زیر زبان | آشکارا شود این دل چو زبان برخیزد | |||||
این مجابات مجیر است در آن قطعه که گفت | بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد |