دیوان شمس/بریده شد از این جوی جهان آب
ظاهر
بریده شد از این جوی جهان آب | بهارا بازگرد و وارسان آب | |||||
از آن آبی که چشمه خضر و الیاس | ندیدست و نبیند آن چنان آب | |||||
زهی سرچشمهای کز فر جوشش | بجوشد هر دمی از عین جان آب | |||||
چو باشد آبها نانها برویند | ولی هرگز نرست ای جان ز نان آب | |||||
برای لقمهای نان چون گدایان | مریز از روی فقر ای میهمان آب | |||||
سراسر جمله عالم نیم لقمهست | ز حرص نیم لقمه شد نهان آب | |||||
زمین و آسمان دلو و سبویند | برونست از زمین و آسمان آب | |||||
تو هم بیرون رو از چرخ و زمین زود | که تا بینی روان از لامکان آب | |||||
رهد ماهی جان تو از این حوض | بیاشامد ز بحر بیکران آب | |||||
در آن بحری که خضرانند ماهی | در او جاوید ماهی جاودان آب | |||||
از آن دیدار آمد نور دیده | از آن بامست اندر ناودان آب | |||||
از آن باغست این گلهای رخسار | از آن دولاب یابد گلستان آب | |||||
از آن نخلست خرماهای مریم | نه ز اسبابست و زین ابواب آن آب | |||||
روان و جانت آنگه شاد گردد | کز این جا سوی تو آید روان آب | |||||
مزن چوبک دگر چون پاسبانان | که هست این ماهیان را پاسبان آب |