دیوان شمس/برو برو که نفورم ز عشق عارآمیز
ظاهر
برو برو که نفورم ز عشق عارآمیز | برو برو گل سرخی ولیک خارآمیز | |||||
مقام داشت به جنت صفی حق آدم | جدا فتاد ز جنت که بود مارآمیز | |||||
میان چرخ و زمین بس هوای پرنورست | ولیک تیره شود چون شود غبارآمیز | |||||
چو دوست با عدو تو نشست از او بگریز | که احتراق دهد آب گرم نارآمیز | |||||
برون کشم ز خمیر تو خویش را چون موی | که ذوق خمر تو را دیدهام خمارآمیز | |||||
ولیک موی کشان آردم بر تو غمت | که اژدهاست غمت با دم شرارآمیز | |||||
هزار بار گریزم چو تیر و بازآیم | بدان کمان و بدان غمزه شکارآمیز | |||||
به گردنامه سحرم به خانه بازآرد | خیال یار به اکراه اختیارآمیز | |||||
غم تو بر سفرم زیر زیر میخندد | که واقفست از این عشق زینهارآمیز | |||||
به پیش سلطنت توبهام چو مسخره ایست | که عشق را نبود صبر اعتبارآمیز | |||||
سخن مگوی چو گویی ز صبر و توبه مگوی | حدیث توبه مجنون بود فشارآمیز |