دیوان شمس/برو ای عشق که تا شحنه خوبان شدهای
ظاهر
برو ای عشق که تا شحنه خوبان شدهای | توبه و توبه کنان را همه گردن زدهای | |||||
کی شود با تو معول که چنین صاعقهای | کی کند با تو حریفی که همه عربدهای | |||||
نی زمین و نه فلک را قدم و طاقت توست | نه در این شش جهتی پس ز کجا آمدهای | |||||
هشت جنت به تو عاشق تو چه زیبا رویی | هفت دوزخ ز تو لرزان تو چه آتشکدهای | |||||
دوزخت گوید بگذر که مرا تاب تو نیست | جنت جنتی و دوزخ دوزخ بدهای | |||||
چشم عشاق ز چشم خوش تو تردامن | فتنه و رهزن هر زاهد و هر زاهدهای | |||||
بی تو در صومعه بودن بجز از سودا نیست | ز آنک تو زندگی صومعه و معبدهای | |||||
دل ویران مرا داد ده ای قاضی عشق | که خراج از ده ویران دلم بستدهای | |||||
ای دل ساده من داد ز کی میخواهی | خون مباح است بر عشق اگر زین ردهای | |||||
داد عشاق ز اندازه جان بیرون است | تو در اندیشه و در وسوسه بیهدهای | |||||
جز صفات ملکی نیست یقین محرم عشق | تو گرفتار صفات خر و دیو و ددهای | |||||
بس کن و سحر مکن اول خود را برهان | که اسیر هوس جادویی و شعبدهای |