پرش به محتوا

دیوان شمس/برخیز و صبوح را بیارا

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(برخیز و صبوح را بیارا)
  برخیز و صبوح را بیارا پرلخلخه کن کنار ما را  
  پیش آر شراب رنگ آمیز ای ساقی خوب خوب سیما  
  از من پرسید کو چه ساقیست قندست و هزار رطل حلوا  
  آن ساغر پرعقار برریز بر وسوسه محال پیما  
  آن می که چو صعوه زو بنوشد آهنگ کند به صید عنقا  
  زان پیش که دررسد گرانی برجه سبک و میان ما آ  
  می‌گرد و چو ماه نور می‌ده حمرا می ده بدان حمیرا  
  ما را همه مست و کف زنان کن وان گاه نظاره کن تماشا  
  در گردش و شیوه‌های مستان در عربده‌های در علالا  
  در گردن این فکنده آن دست کان شاه من و حبیب و مولا  
  او نیز ببرده روی چون گل می‌بوسد یار را کف پا  
  این کیسه گشاده از سخاوت که خرج کنید بی‌محابا  
  دستار و قبا فکنده آن نیز کاین را به گرو نهید فردا  
  صد مادر و صد پدر ندارد آن مهر که می‌بجوشد آن جا  
  این می آمد اصول خویشی کز سکر چنین شدند اعدا  
  آن عربده در شراب دنیاست در بزم خدا نباشد آن‌ها  
  نی شورش و نی قیست و نی جنگ ساقیست و شراب مجلس آرا  
  خاموش که ز سکر نفس کافر می‌گوید لا اله الا