دیوان شمس/برجه ز خواب و بنگر نک روز روشن آمد

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(برجه ز خواب و بنگر نک روز روشن آمد)
  برجه ز خواب و بنگر نک روز روشن آمد دل را ز خواب برکن هنگام رفتن آمد  
  تا کی اشارت آید تو ناشنوده آری ترسم که عشق گوید کاین خواجه کودن آمد  
  رفتند خوشه چینان وین خوشه چین نشسته کز ثقل و از گرانی چون تل خرمن آمد