دیوان شمس/برات آمد برات آمد بنه شمع براتی را
ظاهر
برات آمد برات آمد بنه شمع براتی را | خضر آمد خضر آمد بیار آب حیاتی را | |||||
عمر آمد عمر آمد ببین سرزیر شیطان را | سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتی را | |||||
بهار آمد بهار آمد رهیده بین اسیران را | به بستان آ به بستان آ ببین خلق نجاتی را | |||||
چو خورشید حمل آمد شعاعش در عمل آمد | ببین لعل بدخشان را و یاقوت زکاتی را | |||||
همان سلطان همان سلطان که خاکی را نبات آرد | ببخشد جان ببخشد جان نگاران نباتی را | |||||
درختان بین درختان بین همه صایم همه قایم | قبول آمد قبول آمد مناجات صلاتی را | |||||
ز نورافشان ز نورافشان نتانی دید ذاتش را | ببین باری ببین باری تجلی صفاتی را | |||||
گلستان را گلستان را خماری بد ز جور دی | فرستاد او فرستاد او شرابات نباتی را | |||||
بشارت ده بشارت ده به محبوسان جسمانی | که حشر آمد که حشر آمد شهیدان رفاتی را | |||||
شقایق را شقایق را تو شاکر بین و گفتی نی | تو هم نو شو تو هم نو شو بهل نطق بیاتی را | |||||
شکوفه و میوه بستان برات هر درخت آمد | که بیخم نیست پوسیده ببین وصل سماتی را | |||||
زبان صدق و برق رو برات ممنان آمد | که جانم واصل وصلست و هشته بیثباتی را |