دیوان شمس/برآمد بر شجر طوطی که تا خطبه شکر گوید
ظاهر
برآمد بر شجر طوطی که تا خطبه شکر گوید | به بلبل کرد اشارت گل که تا اشعار برگوید | |||||
به سرو سبز وحی آمد که تا جانش بود در تن | میان بندد به خدمت روز و شبها این سمر گوید | |||||
همه تسبیح گویانند اگر ماهست اگر ماهی | ولیکن عقل استادست او مشروحتر گوید | |||||
درآید سنگ در گریه درآید چرخ در کدیه | ز عرش آید دو صد هدیه چو او درس نظر گوید | |||||
هزاران سیمبر بینی گشاییده بر او سینه | چو آن عنبرفشان قصه نسیم آن سحر گوید | |||||
که را ماند دل آن لحظه که آن جان شرح دل گوید | که را ماند خبر از خود در آن دم کو خبر گوید | |||||
حدیث عشق جان گوید حدیث ره روان گوید | حدیث سکر سر گوید حدیث خون جگر گوید |