دیوان شمس/بده یک جام ای پیر خرابات
ظاهر
بده یک جام ای پیر خرابات | مگو فردا که فی التأخیر آفات | |||||
به جای باده درده خون فرعون | که آمد موسی جانم به میقات | |||||
شراب ما ز خون خصم باشد | که شیران را ز صیادیست لذات | |||||
چه پرخونست پوز و پنجه شیر | ز خون ما گرفتست این علامات | |||||
نگیرم گور و نی هم خون انگور | که من از نفی مستم نی ز اثبات | |||||
چو بازم گرد صید زنده گردم | نگردم همچو زاغان گرد اموات | |||||
بیا ای زاغ و بازی شو به همت | مصفا شو ز زاغی پیش مصفات | |||||
بیفشان وصفهای باز را هم | مجردتر شو اندر خویش چون ذات | |||||
نه خاکست این زمین طشتیست پرخون | ز خون عاشقان و زخم شهمات | |||||
خروسا چند گویی صبح آمد | نماید صبح را خود نور مشکات |