دیوان شمس/بحر ما را کنار بایستی
ظاهر
بحر ما را کنار بایستی | وین سفر را قرار بایستی | |||||
شیر بیشه میان زنجیرست | شیر در مرغزار بایستی | |||||
ماهیان میطپند اندر ریگ | راه در جویبار بایستی | |||||
بلبل مست سخت مخمورست | گلشن و سبزه زار بایستی | |||||
دیدهها از غبار خسته شدست | دیده اعتبار بایستی | |||||
همه گل خوارهاند این طفلان | مشفقی دایه وار بایستی | |||||
ره به آب حیات مینبرند | خضر را آبخوار بایستی | |||||
دل پشیمان شدست ز آنچ گذشت | دل امسال پار بایستی | |||||
اندر این شهر قحط خورشیدست | سایه شهریار بایستی | |||||
شهر سرگین پرست پر گشتهست | مشک نافه تتار بایستی | |||||
مشک از پشک کس نمیداند | مشک را انتشار بایستی | |||||
دولت کودکانه میجویند | دولت بیعثار بایستی | |||||
مرگ تا در پیست روز شبست | شب ما را نهار بایستی | |||||
چون بمیری بمیرد این هنرت | زین هنرهات عار بایستی | |||||
چنگ در ما زدست این کمپیر | چنگ او تار تار بایستی | |||||
طالب کار و بار بسیارند | طالب کردگار بایستی | |||||
دم معدود اندکی ماندست | نفسی بیشمار بایستی | |||||
نفس ایزدی ز سوی یمن | بر خلایق نثار بایستی | |||||
مرگ دیگی برای ما پختهست | آن خورش را گوار بایستی | |||||
یاد مردن چو دافع مرگست | هر دمی یادگار بایستی | |||||
هر دمی صد جنازه میگذرد | دیدهها سوگوار بایستی | |||||
ملکها ماند و مالکان مردند | ملکتی پایدار بایستی | |||||
عقل بسته شد و هوا مختار | عقل را اختیار بایستی | |||||
هوشها چون مگس در آن دوغست | هوش را هوشیار بایستی | |||||
زین چنین دوغ زشت گندیده | این مگس را حذار بایستی | |||||
معده پردوغ و گوش پر ز دروغ | همت الفرار بایستی | |||||
گوشها بسته است لب بربند | از خرد گوشوار بایستی | |||||
از کنایات شمس تبریزی | شرح معنی گذار بایستی |