دیوان شمس/با چنین شمشیر دولت تو زبون مانی چرا
ظاهر
با چنین شمشیر دولت تو زبون مانی چرا | گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا | |||||
میکشد هر کرکسی اجزات را هر جانبی | چون نه مرداری تو بلک باز جانانی چرا | |||||
دیدهات را چون نظر از دیده باقی رسید | دیدهات شرمین شود از دیده فانی چرا | |||||
آن که او را کس به نسیه و نقد نستاند به خاک | این چنین بیشی کند بر نقده کانی چرا | |||||
آن سیه جانی که کفر از جان تلخش ننگ داشت | زهر ریزد بر تو و تو شهد ایمانی چرا | |||||
تو چنین لرزان او باشی و او سایه توست | آخر او نقشیست جسمانی و تو جانی چرا | |||||
او همه عیب تو گیرد تا بپوشد عیب خود | تو بر او از غیب جان ریزی و میدانی چرا | |||||
چون در او هستی به بینی گویی آن من نیستم | دعوی او چون نبینی گوییش آنی چرا | |||||
خشم یاران فرع باشد اصلشان عشق نوست | از برای خشم فرعی اصل را رانی چرا | |||||
شه به حق چون شمس تبریزیست ثانی نیستش | ناحقی را اصل گویی شاه را ثانی چرا |