دیوان شمس/با آن که میرسانی آن باده بقا را
ظاهر
با آن که میرسانی آن باده بقا را | بی تو نمیگوارد این جام باده ما را | |||||
مطرب قدح رها کن زین گونه نالهها کن | جانا یکی بها کن آن جنس بیبها را | |||||
آن عشق سلسلت را وان آفت دلت را | آن چاه بابلت را وان کان سحرها را | |||||
بازآر بار دیگر تا کار ما شود زر | از سر بگیر از سر آن عادت وفا را | |||||
دیو شقا سرشته از لطف تو فرشته | طغرای تو نبشته مر ملکت صفا را | |||||
در نورت ای گزیدهای بر فلک رسیده | من دم به دم بدیده انوار مصطفا را | |||||
چون بسته گشت راهی شد حاصل من آهی | شد کوه همچو کاهی از عشق کهربا را | |||||
از شمس دین چون مه تبریز هست آگه | بشنو دعا و گه گه آمین کن این دعا را |