دیوان شمس/بانگ میزن ای منادی بر سر هر رستهای
ظاهر
بانگ میزن ای منادی بر سر هر رستهای | هیچ دیدیت ای مسلمانان غلامی جستهای | |||||
یک غلامی ماه رویی مشک بویی فتنهای | وقت نازش تیزگامی وقت صلح آهستهای | |||||
کودکی لعلین قبایی خوش لقایی شکری | سروقدی چشم شوخی چابکی برجستهای | |||||
بر کنار او ربابی در کف او زخمهای | مینوازد خوش نوایی دلکشی بنشستهای | |||||
هیچ کس دارد ز باغ حسن او یک میوهای | یا ز گلزار جمالش بهر بو گلدستهای | |||||
یوسفی کز قیمت او مفلس آمد شاه مصر | هر طرف یعقوب وار از غمزهاش دلخستهای | |||||
مژدگانی جان شیرین میدهم او را حلال | هر کی آرد یک نشان یا نکتهای سربستهای |