دیوان شمس/باز فرود آمدیم بر در سلطان خویش
ظاهر
باز فرود آمدیم بر در سلطان خویش | بازگشادیم خوش بال و پر جان خویش | |||||
باز سعادت رسید دامن ما را کشید | بر سر گردون زدیم خیمه و ایوان خویش | |||||
دیده دیو و پری دید ز ما سروری | هدهد جان بازگشت سوی سلیمان خویش | |||||
ساقی مستان ما شد شکرستان ما | یوسف جان برگشاد جعد پریشان خویش | |||||
دوش مرا گفت یار چونی از این روزگار | چون بود آن کس که دید دولت خندان خویش | |||||
آن شکری را که هیچ مصر ندیدش به خواب | شکر که من یافتم در بن دندان خویش | |||||
بیزر و سر سروریم بیحشمی مهتریم | قند و شکر میخوریم در شکرستان خویش | |||||
تو زر بس نادری نیست کست مشتری | صنعت آن زرگری رو به سوی کان خویش | |||||
دور قمر عمرها ناقص و کوته بود | عمر درازی نهاد یار به دوران خویش | |||||
دل سوی تبریز رفت در هوس شمس دین | رو رو ای دل بجو زر به حرمدان خویش |