دیوان شمس/باز درآمد ز راه بیخود و سرمست دوش
ظاهر
باز درآمد ز راه بیخود و سرمست دوش | توبه کنان توبه را سیل ببردست دوش | |||||
گرز برآورد عشق کوفت سر عقل را | شد ز بلندی عشق چرخ فلک پست دوش | |||||
دولت نو شد پدید دام جهان را درید | مرغ ظریف از قفص شکر که وارست دوش | |||||
آنچ به هفت آسمان جست فرشته و نیافت | نک به زمین گاه خاک سهل برون جست دوش | |||||
آنک دل جبرئیل از کف او خسته بود | مرغ پراشکستهای سینه او خست دوش | |||||
عقل کمالی که او گردن شیران شکست | عاشق بیدست و پا گردن او بست دوش | |||||
از شرر آفتاب شیشه گردون نکفت | سایه بیسایهای دید دراشکست دوش | |||||
ماه که چون عاشقان در پی خورشید بود | بعد فراق دراز خفیه بپیوست دوش | |||||
آنک در او عقل و وهم مینرسد از قصور | گشت عیان تا که عشق کوفت بر او دست دوش | |||||
هر چه بود آن خیال گردد روزی وصال | چند خیال عدم آمد در هست دوش | |||||
خامش باش ای دلیل خامشیت گفتنست | شد سر و گوشت بلند از سخن پست دوش |