دیوان شمس/باز به بط گفت که صحرا خوشست
ظاهر
باز به بط گفت که صحرا خوشست | گفت شبت خوش که مرا جا خوشست | |||||
سر بنهم من که مرا سر خوشست | راه تو پیما که سرت ناخوشست | |||||
گر چه که تاریک بود مسکنم | در نظر یوسف زیبا خوشست | |||||
دوست چو در چاه بود چه خوشست | دوست چو بالاست به بالا خوشست | |||||
در بن دریا به تک آب تلخ | در طلب گوهر رعنا خوشست | |||||
بلبل نالنده به گلشن به دشت | طوطی گوینده شکرخا خوشست | |||||
تابش تسبیح فرشتهست و روح | کاین فلک نادره مینا خوشست | |||||
چونک خدا روفت دلت را ز حرص | رو به دل آور دل یکتا خوشست | |||||
از تو چو انداخت خدا رنج کار | رو به تماشا که تماشا خوشست | |||||
گفت تماشای جهان عکس ماست | هم بر ما باش که با ما خوشست | |||||
عکس در آیینه اگر چه نکوست | لیک خود آن صورت احیا خوشست | |||||
زردی رو عکس رخ احمرست | بگذر از این عکس که حمرا خوشست | |||||
نور خداییست که ذرات را | رقص کنان بیسر و بیپا خوشست | |||||
رقص در این نور خرد کن کز او | تحت ثری تا به ثریا خوشست | |||||
ذره شدی بازمرو که مشو | صبر و وفا کن که وفاها خوشست | |||||
بس کن چون دیده ببین و مگو | دیده مجو دیده بینا خوشست | |||||
مفخر تبریز شهم شمس دین | با همه فرخنده و تنها خوشست |