دیوان شمس/باز از آن کوه قاف آمد عنقای عشق
ظاهر
باز از آن کوه قاف آمد عنقای عشق | باز برآمد ز جان نعره و هیهای عشق | |||||
باز برآورد عشق سر به مثال نهنگ | تا شکند زورق عقل به دریای عشق | |||||
سینه گشادست فقر جانب دلهای پاک | در شکم طور بین سینه سینای عشق | |||||
مرغ دل عاشقان باز پر نو گشاد | کز قفص سینه یافت عالم پهنای عشق | |||||
هر نفس آید نثار بر سر یاران کار | از بر جانان که اوست جان و دل افزای عشق | |||||
فتنه نشان عقل بود رفت و به یک سو نشست | هر طرف اکنون ببین فتنه دروای عشق | |||||
عقل بدید آتشی گفت که عشقست و نی | عشق ببیند مگر دیده بینای عشق | |||||
عشق ندای بلند کرد به آواز پست | کای دل بالا بپر بنگر بالای عشق | |||||
بنگر در شمس دین خسرو تبریزیان | شادی جانهای پاک دیده دلهای عشق |