دیوان شمس/باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد
ظاهر
باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد | باز آرزوی جانها از راه جان درآمد | |||||
باز از رضای رضوان درهای خلد وا شد | هر روح تا به گردن در حوض کوثر آمد | |||||
باز آن شهی درآمد کو قبله شهانست | باز آن مهی برآمد کز ماه برتر آمد | |||||
سرگشتگان سودا جمله سوار گشتند | کان شاه یک سواره در قلب لشکر آمد | |||||
اجزای خاک تیره حیران شدند و خیره | از لامکان شنیده خیزید محشر آمد | |||||
آمد ندای بیچون نی از درون نه بیرون | نی چپ نی راست نی پس نی از برابر آمد | |||||
گویی که آن چه سویست آن سو که جست و جویست | گویی کجا کنم رو آن سو که این سر آمد | |||||
آن سو که میوهها را این پختگی رسیدست | آن سو که سنگها را اوصاف گوهر آمد | |||||
آن سو که خشک ماهی شد پیش خضر زنده | آن سو که دست موسی چون ماه انور آمد | |||||
این سوز در دل ما چون شمع روشن آمد | وین حکم بر سر ما چون تاج مفخر آمد | |||||
دستور نیست جان را تا گوید این بیان را | ور نی ز کفر رستی هر جا که کفر آمد | |||||
کافر به وقت سختی رو آورد بدان سو | این سو چو درد بیند آن سوش باور آمد | |||||
با درد باش تا درد آن سوت ره نماید | آن سو که بیند آن کس کز درد مضطر آمد | |||||
آن پادشاه اعظم در بسته بود محکم | پوشید دلق آدم امروز بر در آمد |