دیوان شمس/بازآمد آن مهی که ندیدش فلک به خواب

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(بازآمد آن مهی که ندیدش فلک به خواب)
  بازآمد آن مهی که ندیدش فلک به خواب آورد آتشی که نمیرد به هیچ آب  
  بنگر به خانه تن و بنگر به جان من از جام عشق او شده این مست و آن خراب  
  میر شرابخانه چو شد با دلم حریف خونم شراب گشت ز عشق و دلم کباب  
  چون دیده پر شود ز خیالش ندا رسد احسنت ای پیاله و شاباش ای شراب  
  دریای عشق را دل من دید ناگهان از من بجست در وی و گفتا مرا بیاب  
  خورشیدروی مفخر تبریز شمس دین اندر پیش دوان شده دل‌های چون سحاب