دیوان شمس/بار دگر آن دلبر عیار مرا یافت
ظاهر
بار دگر آن دلبر عیار مرا یافت | سرمست همیگشت به بازار مرا یافت | |||||
پنهان شدم از نرگس مخمور مرا دید | بگریختم از خانه خمار مرا یافت | |||||
بگریختنم چیست کز او جان نبرد کس | پنهان شدنم چیست چو صد بار مرا یافت | |||||
گفتم که در انبوهی شهرم کی بیابد | آن کس که در انبوهی اسرار مرا یافت | |||||
ای مژده که آن غمزه غماز مرا جست | وی بخت که آن طره طرار مرا یافت | |||||
دستار ربود از سر مستان به گروگان | دستار برو گوشه دستار مرا یافت | |||||
من از کف پا خار همیکردم بیرون | آن سرو دو صد گلشن و گلزار مرا یافت | |||||
از گلشن خود بر سر من یار گل افشاند | وان بلبل وان نادره تکرار مرا یافت | |||||
من گم شدم از خرمن آن ماه چو کیله | امروز مه اندر بن انبار مرا یافت | |||||
از خون من آثار به هر راه چکیدست | اندر پی من بود به آثار مرا یافت | |||||
چون آهو از آن شیر رمیدم به بیابان | آن شیر گه صید به کهسار مرا یافت | |||||
آن کس که به گردون رود و گیرد آهو | با صبر و تأنی و به هنجار مرا یافت | |||||
در کام من این شست و من اندر تک دریا | صاید به سررشته جرار مرا یافت | |||||
جامی که برد از دلم آزار به من داد | آن لحظه که آن یار کم آزار مرا یافت | |||||
این جان گران جان سبکی یافت و بپرید | کان رطل گران سنگ سبکسار مرا یافت | |||||
امروز نه هوش است و نه گوش است و نه گفتار | کان اصل هر اندیشه و گفتار مرا یافت |