دیوان شمس/باده ده آن یار قدح باره را
ظاهر
باده ده آن یار قدح باره را | یار ترش روی شکرپاره را | |||||
منگر آن سوی بدین سو گشا | غمزه غمازه خون خواره را | |||||
دست تو میمالد بیچاره وار | نه به کفش چاره بیچاره را | |||||
خیره و سرگشته و بیکار کن | این خرد پیر همه کاره را | |||||
ای کرمت شاه هزاران کرم | چشمه فرستی جگر خاره را | |||||
طفل دوروزه چو ز تو بو برد | میکشد او سوی تو گهواره را | |||||
ترک کند دایه و صد شیر را | ای بدل روغن کنجاره را | |||||
خوب کلیدی در بربسته را | خوب کمندی دل آواره را | |||||
کار تو این باشد ای آفتاب | نور فرستی مه و استاره را | |||||
منتظرش باش و چو مه نور گیر | ترک کن این گنگل و نظاره را | |||||
رحمت تو مهره دهد مار را | خانه دهد عقرب جراره را | |||||
یاد دهد کار فراموش را | باد دهد خاطر سیاره را | |||||
هر بت سنگین ز دمش زنده شد | تا چه دمست آن بت سحاره را | |||||
خامش کن گفت از این عالم است | ترک کن این عالم غداره را |