دیوان شمس/باده بده باد مده وز خودمان یاد مده
ظاهر
باده بده باد مده وز خودمان یاد مده | روز نشاط است و طرب برمنشین داد مده | |||||
آمدهام مست لقا کشته شمشیر فنا | گر نه چنینم تو مرا هیچ دل شاد مده | |||||
خواجه تو عارف بدهای نوبت دولت زدهای | کامل جان آمدهای دست به استاد مده | |||||
در ده ویرانه تو گنج نهان است ز هو | هین ده ویران تو را نیز به بغداد مده | |||||
والله تیره شب تو به ز دو صد روز نکو | شب مده و روز مجو عاج به شمشاد مده | |||||
غیر خدا نیست کسی در دو جهان همنفسی | هر چه وجود است تو را جز که به ایجاد مده | |||||
گر چه در این خیمه دری دانک تو با خیمه گری | لیک طناب دل خود جز که به اوتاد مده | |||||
ساقی جان صرفه مکن روز ببردی به سخن | مال یتیمان بمخور دست به فریاد مده | |||||
ای صنم خفته ستان در چمن و لاله ستان | باده ز مستان مستان در کف آحاد مده | |||||
دانه به صحرا مکشان بر سر زاغان مفشان | جوهر فردیت خود هرزه به افراد مده | |||||
چون بود ای دلشده چون نقد بر از کن فیکون | نقد تو نقد است کنون گوش به میعاد مده | |||||
هم تو تویی هم تو منم هیچ مرو از وطنم | مرغ تویی چوژه منم چوزه به هر خاد مده | |||||
آنک به خویش است گرو علم و فریبش مشنو | هست تو را دانش نو هوش به اسناد مده | |||||
خسرو جانی و جهان وز جهت کوهکنان | با تو کلندی است گران جز که به فرهاد مده | |||||
بس کن کاین نطق خرد جنبش طفلانه بود | عارف کامل شده را سبحه عباد مده |