دیوان شمس/بادست مرا زان سر اندر سر و در سبلت

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(بادست مرا زان سر اندر سر و در سبلت)
  بادست مرا زان سر اندر سر و در سبلت پرباد چرا نبود سرمست چنین دولت  
  هر لحظه و هر ساعت بر کوری هشیاری صد رطل درآشامم بی‌ساغر و بی‌آلت  
  مرغان هوایی را بازان خدایی را از غیب به دست آرم بی‌صنعت و بی‌حیلت  
  خود از کف دست من مرغان عجب رویند می از لب من جوشد در مستی آن حالت  
  آن دانه آدم را کز سنبل او باشد بفروشم جنت را بر جان نهم جنت