دیوان شمس/ای که تو چشمه حیوان و بهار چمنی
ظاهر
ای که تو چشمه حیوان و بهار چمنی | چو منی تو خود خود را کی بگوید چو منی | |||||
من شبم تو مه بدری مگریز از شب خویش | مه کی باشد که تو خورشید دو صد انجمی | |||||
پاسبان در تو ماه برین بام فلک | تو که در مقعد صدقی چو شه اندر وطنی | |||||
ماه پیمانه عمر است گهی پر گه نیم | تو به پیمانه نگنجی تو نه عمر زمنی | |||||
هر کی در عهد تو از جور زمانه گله کرد | سزد ار کفش جفا بر دهن او بزنی | |||||
کاین زمانه چو تن است و تو در او چون جانی | جان بود تن نبود تن چو تو جان جان تنی | |||||
سجده کردند ملایک تن آدم را زود | پرتو جان تو دیدند در آن جسم سنی | |||||
اهرمن صورت گل دید و سرش سجده نکرد | چوب رد بر سرش آمد که برو اهرمنی |