دیوان شمس/ای که به هنگام درد راحت جانی مرا
ظاهر
ای که به هنگام درد راحت جانی مرا | وی که به تلخی فقر گنج روانی مرا | |||||
آن چه نبردست وهم عقل ندیدست و فهم | از تو به جانم رسید قبله ازانی مرا | |||||
از کرمت من به ناز مینگرم در بقا | کی بفریبد شها دولت فانی مرا | |||||
نغمت آن کس که او مژده تو آورد | گر چه به خوابی بود به ز اغانی مرا | |||||
در رکعات نماز هست خیال تو شه | واجب و لازم چنانک سبع مثانی مرا | |||||
در گنه کافران رحم و شفاعت تو راست | مهتری و سروری سنگ دلانی مرا | |||||
گر کرم لایزال عرضه کند ملکها | پیش نهد جملهای کنز نهانی مرا | |||||
سجده کنم من ز جان روی نهم من به خاک | گویم از اینها همه عشق فلانی مرا | |||||
عمر ابد پیش من هست زمان وصال | زانک نگنجد در او هیچ زمانی مرا | |||||
عمر اوانیست و وصل شربت صافی در آن | بی تو چه کار آیدم رنج اوانی مرا | |||||
بیست هزار آرزو بود مرا پیش از این | در هوسش خود نماند هیچ امانی مرا | |||||
از مدد لطف او ایمن گشتم از آنک | گوید سلطان غیب لست ترانی مرا | |||||
گوهر معنی اوست پر شده جان و دلم | اوست اگر گفت نیست ثالث و ثانی مرا | |||||
رفت وصالش به روح جسم نکرد التفات | گر چه مجرد ز تن گشت عیانی مرا | |||||
پیر شدم از غمش لیک چو تبریز را | نام بری بازگشت جمله جوانی مرا |