دیوان شمس/ای کرده چهره تو چو گلنار شرم تو
ظاهر
ای کرده چهره تو چو گلنار شرم تو | پرهیز من ز چیست ز تو یار شرم تو | |||||
گلشن ز رنگ روی تو صد رنگ ریختهست | چون گل چرا دمید ز رخسار شرم تو | |||||
من صد هزار خرقه ز سودا بدوختم | کان جمله را بسوخت به یک بار شرم تو | |||||
صافی شرم توست نهان در حجاب غیب | دردی بریخت بر رخ گلزار شرم تو | |||||
آن دل که سنگ بود ز شرم تو آب ریخت | یا رب چه کرد در دل هشیار شرم تو | |||||
خون گشت نام کوه که نامش شدهست لعل | چون درفتاد در که و کهسار شرم تو |