دیوان شمس/ای کرده رو چو سرکه چه گردد ار بخندی
ظاهر
ای کرده رو چو سرکه چه گردد ار بخندی | والله ز سرکه رویی تو هیچ برنبندی | |||||
تلخی ستان شکر ده سیلی بنوش و سر ده | خندان بمیر چون گل گر ز آنک ارجمندی | |||||
چون مو شدهست آن مه در خنده است و قهقه | چت کم شود که گه گه از خوی ماه رندی | |||||
بشکفته است شوره تو غورهای و غوره | آخر تو جان نداری تا چند مستمندی | |||||
با کان غم نشینی شادی چگونه بینی | از موش و موش خانه کی یافت کس بلندی | |||||
بالای چرخ نیلی یابند جبرئیلی | وز خاک پای پاکان یابند بیگزندی | |||||
زان رنگ روی و سیما اسرار توست پیدا | کاندر کدام کویی چه یار میپسندی | |||||
چون چشم میگشاید در چشم مینماید | گر ز آنک ریش گاوی ور شیر هوشمندی | |||||
قارون مثال دلوی در قعر چه فروشد | عیسی به بام گردون بنمود خوش کمندی | |||||
گر دلو سر برآرد جز آب چه ندارد | پاره شود بپوسد در ظلمت و نژندی | |||||
ای لولیان لالا بالا پریده بالا | وارسته زین هیولا فارغ ز چون و چندی |