دیوان شمس/ای پاک رو چون جام جم وز عشق آن مه متهم
ظاهر
ای پاک رو چون جام جم وز عشق آن مه متهم | این مرگ خود پیدا کند پاکی تو را کم خور تو غم | |||||
ای جان من با جان تو جویای در در بحر خون | تا در که را پیدا شود پیدا شود ای جان عم | |||||
من چون شوم کوته نظر در عشق آن بحر گهر | کز ساحل دریای جان آید بشارت دم به دم | |||||
من ترک فضل و فاضلی کردم به عشق از کاهلی | کز عشق شه کم بیشی است وز عشق شه بیشی است کم | |||||
بیخ دل از صفرای او می خورد زد زردی به رخ | چون دیده عشقش بر رخم زد بر رخم آن شه رقم | |||||
تلوین این رخسار بین در عشق بیتلوین شهی | گاه از غمش چون زعفران گاه از خجالت چون بقم | |||||
من فانی مطلق شدم تا ترجمان حق شدم | گر مست و هشیارم ز من کس نشنود خود بیش و کم | |||||
بازار مصر اندرشدم تا جانب مهتر شدم | دیدم یکی یوسف رخی گفتم به غفلت ذابکم | |||||
گفتا عزیز مصر گر تو عاشقی بخشیدمت | من غایه الاحسان او من جوده او من کرم | |||||
من قدر آن نشناختم آن را هوس پنداشتم | یا حسرتی من هجره یا غبنتی یا ذا الندم | |||||
ای صد محال از قوتش گشته حقیقت عین حال | ما کان فی الدارین قط و الله مثل ذالقدم | |||||
تبریز این تعظیم را تو از الست آوردهای | از مفخر من شمس دین از اول جف القلم |