دیوان شمس/ای نهاده بر سر زانو تو سر
ظاهر
ای نهاده بر سر زانو تو سر | وز درون جان جمله باخبر | |||||
پیش چشمت سرکش روپوش نیست | آفرینها بر صفای آن بصر | |||||
بحر خونست ای صنم آن چشم نیست | الحذر ای دل ز زخم آن نظر | |||||
در مژه او گر چه دل را مژدههاست | الحذر ای عاشقان از وی حذر | |||||
او به زیر کاه آب خفتهست | پا منه گستاخ ور نی رفت سر | |||||
خفته شکلی اصل هر بیدادیی | تا ز خوابش تو نخسپی ای پسر | |||||
پاره خواهم کرد من جامه ز تو | ای برادر پارهای زین گرمتر | |||||
سرکه آشامی و گویی شهد کو | دست تو در زهر و گویی کو شکر | |||||
روح را عمریست صابون میزنی | یا تو را خود جان نبودست ای مگر | |||||
تا به کی صیقل زنی آیینه را | شرم بادت آخر از آیینه گر | |||||
سوی بحر شمس تبریزی گریز | تا برآرد ز آینه جانت گهر |