دیوان شمس/ای نفس کل صورت مکن وی عقل کل بشکن قلم
ظاهر
ای نفس کل صورت مکن وی عقل کل بشکن قلم | ای مرد طالب کم طلب بر آب جو نقش قدم | |||||
ای عاشق صافی روان رو صاف چون آب روان | کاین آب صافی بیگره جان می فزاید دم به دم | |||||
از باد آب بیگره گر ساعتی پوشد زره | بر آب جو تهمت منه کو را نه ترس است و نه غم | |||||
در نقش بینقشی ببین هر نقش را صد رنگ و بو | در برگ بیبرگی نگر هر شاخ را باغ ارم | |||||
زان صورت صورت گسل کو منبع جان است و دل | تن ریخته از شرم او بگریخته جان در حرم | |||||
از باده و از باد او بس بنده و آزاد او | چون کان فروبر نفس چون که برآورده شکم | |||||
از بحر گویم یا ز در یا از نفاذ حکم مر | نی از مقالت هم ببر می تاز تا پای علم | |||||
چپ راست دان این راه را در چاه دان این چاه را | چون سوی موج خون روی در خون بود خوان کرم | |||||
در آتش آبی تعبیه در آب آتش تعبیه | در آتشش جان در طرب در آب او دل در ندم | |||||
یا من ولی انعامنا ثبت لنا اقدامنا | ای بیتو راحتها عنا ای بیتو صحتها سقم |