دیوان شمس/ای ماه اگر باز بر این شکل بتابی
ظاهر
ای ماه اگر باز بر این شکل بتابی | ما را و جهان را تو در این خانه نیابی | |||||
چون کوه احد آب شد از شرم عقیقت | چه نادره گر آب شود مردم آبی | |||||
از عقل دو صدپر دو سه پر بیش نماندهست | و آن نیز بدان ماند که در زیر نقابی | |||||
ای عشق دو عالم ز رخت مست و خرابند | باری تو نگویی ز کی مست و خرابی | |||||
تا باده نجوشید در آن خنب ز اول | در جوش نیارد همه را او به شرابی | |||||
تا اول با خود نخروشید ربابی | در ناله نیارد همه را او به ربابی | |||||
ای گرد جهان گشته و جز نقش ندیده | بر روی زن آبی و یقین دان که بخوابی | |||||
در خرمن ما آی اگر طالب کشتی | سوی دل ما آی اگر مرد کبابی | |||||
ور ز آنک نیایی بکشیمت به سوی خویش | کز حلقه مایی نه غریبی نه غرابی | |||||
مکتب نرود کودک لیکن ببرندش | پنداشتهای خواجه که بیرون حسابی | |||||
بستان قدح عشرت وز بند برون جه | تا باخبری بند سالی و جوابی | |||||
آخر بشنو هر نفسی نعره مستان | کای گیج خرف گشته ببین در چه عذابی | |||||
دست تو بگیرم دو سه روزی تو همیجوش | تا بار دگر روی ز اقبال نتابی | |||||
آن جا که شدی مست همان جای بخسبی | و آن سوی که ساقی است همان سوی شتابی | |||||
تا چند در آتش روی ای دل نه حدیدی | وی دیده گرینده بس است این نه سحابی | |||||
ای ساقی مه روی چه مست است دو چشمت | انگشتک می زن که تو بر راه صوابی | |||||
بگشای دهان ز آنچ نگفتم تو بیان کن | بگشا در دلها که تو سلطان خطابی |