دیوان شمس/ای لولیان ای لولیان یک لولیی دیوانه شد
ظاهر
ای لولیان ای لولیان یک لولیی دیوانه شد | طشتش فتاد از بام ما نک سوی مجنون خانه شد | |||||
میگشت گرد حوض او چون تشنگان در جست و جو | چون خشک نانه ناگهان در حوض ما ترنانه شد | |||||
ای مرد دانشمند تو دو گوش از این بربند تو | مشنو تو این افسون که او ز افسون ما افسانه شد | |||||
زین حلقه نجهد گوشها کو عقل برد از هوشها | تا سر نهد بر آسیا چون دانه در پیمانه شد | |||||
بازی مبین بازی مبین این جا تو جانبازی گزین | سرها ز عشق جعد او بس سرنگون چون شانه شد | |||||
غره مشو با عقل خود بس اوستاد معتمد | کاستون عالم بود او نالانتر از حنانه شد | |||||
من که ز جان ببریدهام چون گل قبا بدریدهام | زان رو شدم که عقل من با جان من بیگانه شد | |||||
این قطرههای هوشها مغلوب بحر هوش شد | ذرات این جان ریزهها مستهلک جانانه شد | |||||
خامش کنم فرمان کنم وین شمع را پنهان کنم | شمعی که اندر نور او خورشید و مه پروانه شد |