دیوان شمس/ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کردهام
ظاهر
ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کردهام | زان می که در پیمانهها اندرنگنجد خوردهام | |||||
مستم ز خمر من لدن رو محتسب را غمز کن | مر محتسب را و تو را هم چاشنی آوردهام | |||||
ای پادشاه صادقان چون من منافق دیدهای | با زندگانت زندهام با مردگانت مردهام | |||||
با دلبران و گلرخان چون گلبنان بشکفتهام | با منکران دی صفت همچون خزان افسردهام | |||||
ای نان طلب در من نگر والله که مستم بیخبر | من گرد خنبی گشتهام من شیره افشردهام | |||||
مستم ولی از روی او غرقم ولی در جوی او | از قند و از گلزار او چون گلشکر پروردهام | |||||
روزی که عکس روی او بر روی زرد من فتد | ماهی شوم رومی رخی گر زنگی نوبردهام | |||||
در جام می آویختم اندیشه را خون ریختم | با یار خود آمیختم زیرا درون پردهام | |||||
آویختم اندیشه را کاندیشه هشیاری کند | ز اندیشه بیزاری کنم ز اندیشهها پژمردهام | |||||
دوران کنون دوران من گردون کنون حیران من | در لامکان سیران من فرمان ز قان آوردهام | |||||
در جسم من جانی دگر در جان من قانی دگر | با آن من آنی دگر زیرا به آن پی بردهام | |||||
گر گویدم بیگاه شد رو رو که وقت راه شد | گویم که این با زنده گو من جان به حق بسپردهام | |||||
خامش که بلبل باز را گفتا چه خامش کردهای | گفتا خموشی را مبین در صید شه صدمردهام |