دیوان شمس/ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان
ظاهر
ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان | در گوش جانم می رسد طبل رحیل از آسمان | |||||
نک ساربان برخاسته قطارها آراسته | از ما حلالی خواسته چه خفتهاید ای کاروان؟ | |||||
این بانگها از پیش و پس، بانگ رحیل است و جَرَس | هر لحظهای نَفْس و نَفَس سر می کشد در لامکان | |||||
زین شمعهای سرنگون، زین پردههای نیلگون | خلقی عجب آید برون، تا غیبها گردد عیان | |||||
زین چرخ دولابی تو را، آمد گرانخوابی تو را | فریاد از این عمر سبک، زنهار از این خواب گران | |||||
ای دل سوی دلدار شو، ای یار سوی یار شو | ای پاسبان بیدار شو! خفته نشاید پاسبان | |||||
هر سوی شمع و مشعله، هر سوی بانگ و مشغله | کامشب جهان حامله، زاید جهان جاودان | |||||
تو گِل بدی و دِل شدی، جاهل بدی عاقل شدی | آن کو کشیدت این چنین، آن سو کشاند کش کشان | |||||
اندر کشاکشهای او، نوش است ناخوشهای او | آب است آتشهای او، بر وی مکن رو را گران | |||||
در جان نشستن کار او، توبه شکستن کار او | از حیله بسیار او، این ذرهها لرزان دلان | |||||
ای ریش خند رخنه جه یعنی منم سالار ده | تا کی جهی گردن بنه ور نی کشندت چون کمان | |||||
تخم دغل می کاشتی افسوسها می داشتی | حق را عدم پنداشتی اکنون ببین ای قلتبان | |||||
ای خر به کاه اولیتری دیگی سیاه اولیتری | در قعر چاه اولیتری ای ننگ خانه و خاندان | |||||
در من کسی دیگر بود کاین خشمها از وی جهد | گر آب سوزانی کند ز آتش بود این را بدان | |||||
در کف ندارم سنگ من، با کس ندارم جنگ من | با کس نگیرم تنگ من، زیرا خوشم چون گُلسِتان | |||||
پس خشم من زان سر بود، وز عالم دیگر بود | این سو جهان، آن سو جهان، بنشسته من بر آستان | |||||
بر آستان آن کس بود کو ناطق اَخرَس بود | این رمز گفتی بس بود، دیگر مگو درکش زبان |