دیوان شمس/ای صبا بادی که داری در سر از یاری بگو
ظاهر
ای صبا بادی که داری در سر از یاری بگو | گر نگویی با کسی با عاشقان باری بگو | |||||
قصه کن در گوش ما گر دیگران محرم نیند | با دل پرخون ما پیغام دلداری بگو | |||||
آن مسیح حسن را دانم که میدانی کجاست | با کسی کز عشق دارد بسته زناری بگو | |||||
بانگ برزن عاشقی را کو به گل مشغول شد | گو که شرمت باد از آن رخ ترک گلزاری بگو | |||||
ای صبا خوش آمدی چون بازگردی سوی دوست | حال من دزدیده اندر گوش عیاری بگو | |||||
سوسنی با صد زبان گر حال من با او بگفت | تو چو نرگس بیزبان از چشم اسراری بگو | |||||
با چنان غیرت که جان دارد بگفتم پیش خلق | شمس تبریزی بگویم گفت جان آری بگو |