دیوان شمس/ای شادی آن روزی کز راه تو بازآیی
ظاهر
ای شادی آن روزی کز راه تو بازآیی | در روزن جان تابی چون ماه ز بالایی | |||||
زان ماه پرافزایش آن فارغ از آرایش | این فرش زمینی را چون عرش بیارایی | |||||
بس عاقل پابسته کز خویش شود رسته | بس جان که ز سر گیرد قانون شکرخایی | |||||
زین منزل شش گوشه بیمرکب و بیتوشه | بس قافله ره یابد در عالم بیجایی | |||||
روشن کن جان من تا گوید جان با تن | کامروز مرا بنگر ای خواجه فردایی | |||||
تو آبی و من جویم جز وصل تو کی جویم | رونق نبود جو را چون آب بنگشایی | |||||
ای شاد تو از پیشی یعنی ز همه بیشی | والله که چو با خویشی از خویش نیاسایی | |||||
در جستن دل بودم بر راه خودش دیدم | افتاده در این سودا چون مردم صفرایی | |||||
شمس الحق تبریزی پالود مرا هجرت | جز عشق نبینی گر صد بار بپالایی |