پرش به محتوا

دیوان شمس/ای سنایی گر نیابی یار یار خویش باش

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(ای سنایی گر نیابی یار یار خویش باش)
  ای سنایی گر نیابی یار یار خویش باش در جهان هر مرد و کاری مرد کار خویش باش  
  هر یکی زین کاروان مر رخت خود را رهزنند خویشتن را پس نشان و پیش بار خویش باش  
  حس فانی می‌دهند و عشق فانی می‌خرند زین دو جوی خشک بگذر جویبار خویش باش  
  می‌کشندت دست دست این دوستان تا نیستی دست دزد از دستشان و دستیار خویش باش  
  این نگاران نقش پرده آن نگاران دلند پرده را بردار و دررو با نگار خویش باش  
  با نگار خویش باش و خوب خوب اندیش باش از دو عالم بیش باش و در دیار خویش باش  
  رو مکن مستی از آن خمری کز او زاید غرور غره آن روی بین و هوشیار خویش باش