دیوان شمس/ای ز مقدارت هزاران فخر بیمقدار را
ظاهر
ای ز مقدارت هزاران فخر بیمقدار را | داد گلزار جمالت جان شیرین خار را | |||||
ای ملوکان جهان روح بر درگاه تو | در سجودافتادگان و منتظر مر بار را | |||||
عقل از عقلی رود هم روح روحی گم کند | چونک طنبوری ز عشقت برنوازد تار را | |||||
گر ز آب لطف تو نم یافتی گلزارها | کس ندیدی خالی از گل سالها گلزار را | |||||
محو میگردد دلم در پرتو دلدار من | مینتانم فرق کردن از دلم دلدار را | |||||
دایما فخرست جان را از هوای او چنان | کو ز مستی مینداند فخر را و عار را | |||||
هست غاری جان رهبانان عشقت معتکف | کرده رهبان مبارک پر ز نور این غار را | |||||
گر شود عالم چو قیر از غصه هجران تو | نخوتی دارد که اندرننگرد مر قار را | |||||
چون عصای موسی بود آن وصل اکنون مار شد | ای وصال موسی وش اندرربا این مار را | |||||
ای خداوند شمس دین از آتش هجران تو | رشک نور باقیست صد آفرین این نار را |