دیوان شمس/ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها
ظاهر
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها | ای آتشی افروخته در بیشه اندیشهها | |||||
امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی | بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا | |||||
خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی | مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا | |||||
در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته | هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا | |||||
ای روح بخش بیبدل وی لذت علم و عمل | باقی بهانهست و دغل کاین علت آمد وان دوا | |||||
ما زان دغل کژبین شده با بیگنه در کین شده | گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا | |||||
این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را | کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا | |||||
تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی | و اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یری | |||||
میمال پنهان گوش جان مینه بهانه بر کسان | جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا | |||||
خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم | کاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا |