دیوان شمس/ای دل صافی دم ثابت قدم
ظاهر
ای دل صافی دم ثابت قدم | جت لکی تنذر خیر الامم | |||||
سر ننهی جز به اشارات دل | بر ورق عشق ازل چون قلم | |||||
از طرب باد تو و داد تو | رقص کنانیم چو شقه علم | |||||
رقص کنان خواجه کجا می روی | سوی گشایشگه عرصه عدم | |||||
خواجه کدامین عدم است این بگو | گوش قدم داند حرف قدم | |||||
عشق غریب است و زبانش غریب | همچو غریب عربی در عجم | |||||
خیز که آورده امت قصهای | بشنو از بنده نه بیش و نه کم | |||||
بشنو این حرف غریبانه را | قصه غریب آمد و گوینده هم | |||||
از رخ آن یوسف شد قعر چاه | روشن و فرخنده چو باغ ارم | |||||
قصر شد آن حبس و در او باغ و راغ | جنت و ایوان شد و صفه حرم | |||||
همچو کلوخی که در آب افکنی | باز شود آب در آن دم ز هم | |||||
همچو شب ابر که خورشید صبح | ناگه سر برزند از چاه غم | |||||
همچو شرابی که عرب خورد و گفت | صل علی دنتها و ارتسم | |||||
از طرب این حبس به خواری و نقص | می نگرد بر فلک محتشم | |||||
ای خرد از رشک دهانم مگیر | قد شهد الله و عد النعم | |||||
گر چه درخت آب نهان می خورد | بان علی شعبته ما کتم | |||||
هر چه بدزدید زمین ز آسمان | فصل بهاران بدهد دم به دم | |||||
گر شبه دزدیدهای وگر گهر | ور علم افراشتی وگر قلم | |||||
رفت شب و روز تو اینک رسید | سوف یری النائم ماذا احتلم |